نگارا، ياد مي‌داري که ياد ما نمي‌کردي؟

شاعر : اوحدي مراغه اي

سگان را در بر خود جاي و جاي ما نمي‌کردي؟نگارا، ياد مي‌داري که ياد ما نمي‌کردي؟
چو خوانت مي‌نهاد اين دل بجز يغما نمي‌کردي؟چو جانت مي‌سپرد اين تن بجز خونش نمي‌خوردي؟
به کوي وصل مي‌بردي ولي در وا نمي‌کردي؟نشان درد مي‌ديدي ولي درمان نمي‌دادي
چو رخ در پرده پوشيدي دگر پيدا نمي‌کردينخستين روزت ار با من نبودي فتنه اندر سر
چرا فردا همي گفتي؟ چو پس‌فردا نمي‌کرديبه پس فردا رسيد آن کم به فردا وعده مي‌دادي
رخ از خيري نمي‌بردي دل از خارا نمي‌کرديدلم را مي‌نهي داغي و گرنه در چنين باغي
گرت سوداي ما بودي چنين صفرا نمي‌کرديدواي اوحدي جستم ز درد سر بناليدي